سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 سنگر
 
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناًحَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا
شهدای کازرون مرجع قالب های مذهبی رایگان توضیح توضیح توضیح توضیح
شهدای کازرون محل تبلیغات شما
یاد دو کوهه بخیر
نویسنده میثم در سه شنبه 86/6/13 | نظر

*تقدیم به همه جامانده ها از قافله...* 

رضا از شیشه‌ی اتوبوس به بیرون خیره مانده بود. چشمانش می‌دید اما فکرش جای دیگر بود. به روزهایی می‌اندیشید که در کنار احمد گذرانده بود. یاد شب‌های سرد کردستان در عملیات‌های دزلی، محمد رسول‌الله(ص) و پاکسازی روستاها افتاد. یاد شبی در عملیات محمد رسول‌الله(ص) افتاد که بچه‌ها از سوز سرما نمی‌توانستند حرکت کنند و پیکر شهدا مانند چوب خشک شده بود و قندیل‌های کوچک بلوری از موهای سر و صورتشان آویزان بود. در همان عملیات بود که با نیروهای همت دست به دست دادند و سنگ بنای تیپ محمد رسول‌الله(ص) را گذاشتند.

رضا به خود آمد. وارد شهر اندیمشک شدند. هنوز پرچم‌ها و پارچه‌نوشته‌های سالگرد پیروزی انقلاب روی درخت‌ها و دیوارها دیده می‌شد. چند روز از دهه‌ی فجر می‌گذشت. رضا هنوز نمی‌دانست مقصدشان کجاست.

از اندیمشک گذشتند و پنج کیلومتر بعد به یک پادگان رسیدند. حالا آفتاب در سینه‌ی صاف و شفاف آسمان جا خوش کرده بود. زمین سبز بود و بوی بهار می‌آمد و از سرمای کردستان به گرمای مطبوع خوزستان رسیده بودند.

پادگان سوت و کور بود. اتوبوس‌ها متوقف و نیروها پیاده شدند. رضا جلو رفت و پادگان را از نظر گذراند. هیچ جنبنده‌ای در پادگان دیده نمی‌شد. ساختمان‌های نیمه‌تمام و زمین خاکی آنجا انتظارشان را می‌کشید. رضا سربرگرداند و به احمد نگاه کرد که جلوی نیروها، رو به آنها ایستاده بود. احمد گفت: «برادر!! اینجا دوکوهه‌اس. پادگان دوکوهه. شما اولین بسیجیایی هستید که قدم به این جا می‌دارید. باید برای یه زندگی بسیجی آماده‌اش کنیم. بسم‌الله.»

بچه‌ها صلوات فرستادند و وارد دوکوهه شدند.

رضا در محوطه‌ی پادگان قدم زد. سکوت عجیبی حاکم بود؛ سکوتی که برای رضا شیرین بود. از دیوار ساختمان‌ها لوله‌های خرطومی شکل آویزان بود. رضا در همان دقایق اول متوجه شد که آنجا هنوز برق ندارد.

بعد از ظهر همان روز احمد نیروها را تقسیم کرد و هرکس به سراغ کاری رفت.

عباس کریمی و ناهیدی و چند نفر دیگر مشغول آسفالت کردن زمین حاکی دور میدان صبح‌گاه شدند. همت و دستواره و ده‌ها بسیجی دیگر، سراغ نقاشی و گچ‌کاری اتاق‌ها رفتند و احمد و رضا و محسن نورانی سرگرم سیم‌کشی ساختمان‌ها و تعمیر کنتور برق پادگان شدند. هیچ‌کس بیکار نماند.

... احمد و رضا با چند بسیجی دیگر در حال سیم‌کشی یک ساختمان بودند که «اصغرکاظمی» با قابلمه‌ی‌ غذا آمد. اصغر جوانی سبزه‌رو و خندان بود و موهایی سیاه و کم‌پشت داشت. هیچ‌کس او را عبوس و اخمو ندیده بود. بودنش در هر مجلس و مکانی باعث شادی و خنده می‌شد. با آمدن اصغر، احمد ودیگران دست از کار کشیدند.

احمد گفت: «اصغرآقا، امروز غذا چی آوردی؟»

اصغر قابلمه را زمین گذاشت. از درون آن یک کوکو سیب‌زمینی درآورد و گفت: «کباب سیب‌زمینی!»

بچه‌ها خندیدند و جلو آمدند تا سهمیه‌شان را که لای نان بود بگیرند. اصغر با دست و دل بازی گفت: «برادرا، باز هم غذا هست. هر کس گشته بمونه، به شکم خودش مدیون مونده. کباب سیب‌زمینی بخورید و کیفور بشید و باز هم بگید اصغر بد آشپزیه.»

شب بود و دوکوهه در تاریکی مطلق فرو رفته بود.

رضا گفت: «بزنم؟»

احمد گفت: «بسم‌الله.»

رضا دسته کنتور اصلی را کشید پایین و دوکوهه غرق نور شد. غریو صلوات از گوشه و کنار پادگان بلند شد. چند دستگاه ایفا و یک دستگاه تویوتا استیشن وارد دوکوهه شد. احمد و رضا جلو رفتند. همت و نورانی از تویوتا پایین آمدند. نورانی شادمانه به لامپ‌های روشن نگاه کرد و رو به همت گفت: «ببین حاج احمد چه کرده!»

همت گفت: گل کاشتی حاجی.»

 

احمد گفت: «شیری یا روباه؟»

- شیرحاجی. کلی پتو و لباس و مهمات و مواد غذایی از پادگان گلف اهواز آورده‌ام.

- دستت درد نکته. خسته نباشید!

گوشه‌ی آسمان روشن شد و بعد صدای رعد آمد. باران خردخرد باریدن گرفت. دوکوهه غرق در نور و باران شد.

 




برچسب‌ها: امام زمان
لینک دوستان ما
» کانون فرهنگی شهدا
» دیداردوست
» شین مثل شعور
» ایمان
» جاده های مه آلود
» هواداران بازی عصر پادشاهان ( Kings-Era.ir )
» یا زهرا
» وبلاگ شخصی مهندس محی الدین اله دادی
» آسمون آبی چهاربرج
» یگان امُل های مُدرنیسم نشده...امُلیسم
» یک کلمه حرف حساب
» حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد
» آقاشیر
» شلمچه
» یادداشتها و برداشتها
» .: شهر عشق :.
» شهدا
» پیامنمای جامع
» بوی سیب
» کاسل
» بیابان گرد
» دل و کاغذ و قلم...!
» مرام و معرفت
» حوریب
» تنها علمدار
» نشانه
» شهدای استان خراسان
» . : آدم و حوا : .
» نهِ /دی / هشتاد و هشت
» ماه و مهر
» چفیه
» راه های و فواید و تاثیر و روحیه ... خدمتگذاری
» نگاه منتظر
» هرچه می خواهددل تنگت بگو
» حاج رضوان
» فرزند روح الله...
» صل الله علی الباکین علی الحسین
» قافله شهداء
» قوطی عطار
» عشق سرخ
» آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
» vagte raftan
» خواندنی های ایران جهان
» مناجات با عشق
» شهیدالسید عباس الموسوی
» هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه
» نورهدایت
» امیدزهرا
» امیدزهرا
» یا قدس انا قادم
» پشت خطی
» شوق دیدار
» افسر جوان جنگ نرم
» رازهای فاش شده از یهود و ماسون ها
» فصل سکوت
» موج انتظار
» مذهبی - سیاسی - فرهنگی
» سیاست روز
» عکس و شعر برای دوستداران هنر
» مسیحایی
» بسم الله الرحمن الرحیم
» 727
» السلام علیک یا صاحب الزمان
» السلام علیک یا صاحب الزمان
» یا رب الحسین
» « یا مهدی ادرکنی »
» نسیم بهشتی
» «اخبار سایت بازتاب»
» تا ریشه هست، جوانه باید زد...
» و خدایی که در این نزدیکیست
» وبلاگ ایران اسلام
» زیر آسمان خدا
» علوم جهانی
» ..:: نـو ر و ز::..
» باور
» تمام آرزویم این است که خاک کوی تو باشم
» رایة الهدی
» یوسف
» عسل
» پشت خطی
» حرفای خودمونی من
» نسل برتر
» موته
» معبر
» پیک گردان
» تخریب
» کوثر
» تنها ترین تنها
» نسیم جبهه
» حرم
» کلبه احزان
» کنیز زهرا
» قافله شهدا
» ندای آسمانی
» عاشق مهدی
» نیایش
» ایران سربلند
» فصل بیداری
» منطقه‏ ممنوعه
» استشهادی
» امتیاز
» انتخاب
» سیب ترش
» نوابیسم
درباره وبگاه

به قول حاج آقا بهجت .......العبد یه نوکر یه مدافع حرم
موضوعات وبگاه
پیوندهای روزانه
برچسب ها
طراح قالب
شهدای کازرون
.: طراحی و کدنویسی قالب : شهدای کازرون :.
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد.کپی برداری از مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است...